part 6 رمان عشق بی پایان
| 蒙吉🌈顏色 آنیا
بپرررررررررر ادامه
مرینت . باشه و ممنون و رفتم لباس 👗 راحتی رو پوشیدم و اومدم بیرون آقا معلم یا آدرین روی مبل نشسته بود یه تاب سیاه کلاه دار و شلوارک تنش بود تا حالا آدرین رو اینطوری ندیده بودم 🤭🥴خجالت میکشیدم برم پیش آدرین چون لباسم یه دامن تا روی زانو هام بود و یه کراپ کوتاه تا نافم 🥲🙃🤭ولی خب شجاعت به خرج دادم و رفتم پیش آدرین و نشستم روی مبل کنارش بعد گفت . آدرین . به به خانم خانم ها بالاخره اومدی بعد دستشو دور گردنم گذاشت و تلویزیون رو روشن کرد و گفت . چه فیلمی رو دوست داری مرینت . کمدی آدرین . باشه کمدی میزارم
بچه ها بقیشو یکم دیگه مینویسم